جدول جو
جدول جو

معنی بی صلت - جستجوی لغت در جدول جو

بی صلت
(صِ لَ)
مرکّب از: بی + صلت = صله، بی صله. بدون جایزه. بی پاداش: بی صلت و مشاهره این چنین قصیده گفت تواند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 387)، رجوع به صلت و صله شود، باعار (از اضداد است) :
جهان را فخر باشد خدمت من عار نی ایرا
که من از گوهر و اصل و نژاد و فخربی عارم.
سوزنی.
رجوع به عار شود.
- بی عار و بی کار، ولگرد و بی نام و ننگ.
- بی عار و ننگ، که از عار و ننگ نپرهیزد.
- ، با عار و ننگ (از اضداد است)، (یادداشت مؤلف)، رجوع به عار و ننگ شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بی عصمت
تصویر بی عصمت
آنکه از فسق و گناه پرهیز نکند، بی عفت، بی ناموس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بی جهت
تصویر بی جهت
بی سبب، بی علت، بدون دلیل، بیهوده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بی صفت
تصویر بی صفت
آنکه فاقد صفات نیک است، ناسپاس، بی وفا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بی صفا
تصویر بی صفا
بی طراوت، کدر، بی اخلاص، برای مثال تشنه بر خاک گرم مردن به / کآب سقای بی صفا خوردن (سعدی۲ - ۷۰۷)
فرهنگ فارسی عمید
(عِلْ لَ)
مرکّب از: بی + علت، بی سبب. بی جهت. بدون دلیل. (ناظم الاطباء)،
- بی علت نبودن، بادلیل بودن. (ناظم الاطباء)، سببی داشتن
لغت نامه دهخدا
(لَ)
بی سلاح. بی ساز جنگ. بی ساز و برگ: تاجیکان سبک مایه بی آلتند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 632).
سلاحی و سازی ندارند چست
ز بی آلتان جنگ ناید درست.
نظامی.
و رجوع به آلت شود
لغت نامه دهخدا
(صِ فَ)
در تداول عامه، بی وفا. ناسپاس. (یادداشت مؤلف). رجوع به ترکیبات صفت شود، آنکه تحمل شداید یا خوشبختی را ندارد. رجوع به ظرفیت شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بی صبر
تصویر بی صبر
ناشکیبا، بی تحمل، ناآرام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی حلم
تصویر بی حلم
بی حوصله، نابردبار
فرهنگ لغت هوشیار
بی شوه بی خودی ناروا بلاژ بود مردی بلاژ شد فاسق - امردی دید شد براو عاشق (جامی) بی سبب بدون دلیل بی علت، بیهوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی جفت
تصویر بی جفت
بی نظیر، بی مثل و مانند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدخصلت
تصویر بدخصلت
بدحالت، بدصفات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی دولت
تصویر بی دولت
بد بخت کور ستاره کم زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی دقت
تصویر بی دقت
نا هشیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از با صفت
تصویر با صفت
دارای صف، با حقیقت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی صدا
تصویر بی صدا
خاموش ابانگ بی آواز، ساکت. یا حرف بی صدا. حرف صامت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی اصل
تصویر بی اصل
بی ریشه بی بن ابن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی طلب
تصویر بی طلب
بی پروانه نا خوانده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی صفا
تصویر بی صفا
ناخرم مفرح مقابل باصفا: (این باغ بی صفا نیست)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی صفتی
تصویر بی صفتی
بی وفایی ناسپاسی، فقدان صفات نیک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی علت
تصویر بی علت
بی انگیزه بی وهان بی بهانه اپچم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی عزت
تصویر بی عزت
ذلیل و خوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی عصمت
تصویر بی عصمت
ناپاک، زشتکار، آلوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی عفت
تصویر بی عفت
بی شرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیعصمت
تصویر بیعصمت
بیناموس بیعرضی بیعفتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی وقت
تصویر بی وقت
بی موقع، نا بهنگام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی همت
تصویر بی همت
ناکوشا نااستوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی آلت
تصویر بی آلت
بی سلاح، بی ساز و برگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی صفت
تصویر بی صفت
بیوفا، ناسپاس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی جهت
تصویر بی جهت
((جَ هَ))
بی سبب، بدون دلیل، بی علت، بیهوده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از به علت
تصویر به علت
از برای
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بی اصل
تصویر بی اصل
بی ریشه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بی صبر
تصویر بی صبر
ناشکیبا، بی تاب
فرهنگ واژه فارسی سره
بی وفا، ناسپاس
متضاد: وفامند، سپاسدار، بی حمیت، بی غیرت
متضاد: باصفت
فرهنگ واژه مترادف متضاد